This is gonna hurt!

سی ساله شدن برای من دردناک بود؛ با از دست دادن آدم‌ها و خاطرات زیادی همراه بود . 

من از روزگار بیست سالگی که با سرگشتگی و اشتباه کردن و ندونستن و هدر دادن فرصتها همراه بود، بدون آمادگی پرت شدم به سی سالگی که دنیای مسئولیت و جدیت و استقلال و البته تنهایی بود. گاهی با خودم فکر میکنم که به خود بیست ساله ام‌ چه حرفهایی دارم که بزنم و اونقدر حرف برای گفتن هست که نمیدونم از کجا شروع کنم. اما بعد با خودم فکر میکنم من بیست ساله صدای فریادهای من سی ساله رو نخواهد شنید و بازهم اشتباهاتش رو تکرار خواهد کرد، باز هم زمانش رو تلف خواهد کرد، باز هم آدم های اشتباه رو به زندگیش راه خواهد داد و آدم‌های درست رو نادیده خواهد گرفت، باز هم زبان نخواهد خوند، باز هم برای عزیزترین آدم‌های زندگیش که خانواده ش هستند وقت نخواهد داشت انگار که قراره تا ابد باشند و روز جدایی در کار نیست. 

بله! بیست سالگی دوران تجربه کردن و اشتباه کردن بود و هیچ جوره نمیشد سرک بکشم و بعدش رو ببینم تا بفهمم چه کارهایی رو نباید میکردم! باید طی میشد و تمام میشد! همین! 

الان سی ساله ام. چیزهای زیادی رو از دست دادم و به صفر رسیدم و از صفر دوباره شروع به ساختن کردم‌. تازه دارم با از دست دادن هام کنار میام. تازه دارم فکر میکنم که حالا از زندگی خیلی زیاد میدونم و میتونم بفهمم انتخاب درست چیه! گاهی هم فکر میکنم که شاید الان هم در توهم به سر میبرم و وقتی چهل ساله بشم راجع به زندگی نظر دیگری داشته باشم و به حماقت و نادانی سی سالگیم بخندم.

۲. در همین چند ماه گذشته یکی از نزدیکانم بر اثر سرطان از دنیا رفت و من حتی فرصت خداحافظی کردن باهاش رو نداشتم چون همه چیز خیلی سریع پیش رفت. یکی از نزدیک ترین آدمهای زندگیم رو از دست دادم که در بخش زیادی از خاطرات کودکی و بزرگسالی من حضور داشت و خب "حسرت" چیزیه که الان بیشتر از هر چیز اذیتم میکنه. این اتفاق باعث شد که به این نتیجه برسم که بعد از سی سالگی از دست دادن‌های جدی زندگی شروع میشه. گاهی چاره ای نداری و نمیتونی جلوی اتفاق افتادنش رو بگیری و گاهی هم میتونی هر فرصتی که بهت داده میشه رو قدر بدونی قبل از از دست دادن اون "آدم"، "تجربه"، "جسم"، "فرصت" یا هر چیز ارزشمندی که توی زندگی بهت داده شده و ابدی نیست. 

۴. متاسفم که پیامهاتون بی پاسخ موند و احتمالا میمونه، ولی من فعلا ظرفیت از دست دادن آدم‌های بیشتر رو ندارم. نمیتونم دوستی های قوی بسازم یا به قبلی ها ادامه بدم. ترجیح میدم آدم‌های کمتری رو از دست بدم‌. 

+بخشی از اورتینگینگ های بی سر و ته شبانه که نمیدونم چرا اینجا ثبت شد شاید چون جایی برای نوشتن نداشتم و لازم بود بنویسم.

۰

سک سک

اومدم سک سک کنم برم. کسی اینجا رو میخونه؟

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان